|
نمیدونم این بار باید از چی بنویسم.. ازتنهایی؟؟
از فاصله؟؟ از جدایی؟؟ نه..فقط حرفای دلمو میزنم.... بین من و تو چیزی نمانده جز مشتی خاطره پشت اشک چشمان من مانده هزاران حرف نا گفته نمی دانم به چه چیز خیره مانده ام من رفتنت دیدنیست ؟ یا کلام تلخت شنیدنی است ؟ نه … شاید هنوز امید در قلبم سوسویی خانه دارد که اینگونه گام های بازگشتت را انتظار می کشم می دونم دیگه دوستم نداری میخوای بری روی قلبم پا بزاری ولی هنوز قلبم واسه عشق تو میزنه با هر نفست نبض من تندتر میزنه خیلی سخته که بخوام از عشق تو بگذرم برم و خاطره هارو توی گنجه صاف و ساده جا بزارم نمی دونم چطور قبول میکنی دستم و تو دست یکی دیگه بزارم برم و تو رو اینجا تک و تنها بزارم!!!! ولی تنهایی حقته تو خواستی رو همه چی پا بزارم دل من حروم شد توی این بازی میرم اونو یه جای امن بزارم
بزرگترین افــســوس آدمی آن است که حس میکند میخواهد اما نمیتواند ....... و به یاد می آورد زمانی را که می توانست اما .......... نــخــواســت نظرات شما عزیزان: [ دو شنبه 24 مهر 1391
] [ 12:58 ] [ Mostafa Dl Ara ] |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |