|
اسمان ان شب کمی اشفته بود ماه غمگین بود و گویا خفته بود سایه بود و خالی از مهتاب شب من اسیر غم در ان گرداب شب دل ز نوش غم چو مستان گشته بود بغض من بشکست ان شب ناگهان از صدای ساز بی وقت شبان راز من بر هر کسی شد اشکار ان شب از بس بود این دل بی قرار باز لیلی راه را گم کرده بود بهر هر مجنون تبسم کرده بود باز باید عاشقی بی می شوم باز یک بازیجه دست نی شوم سینه ام را وقف سوز نی کنم بهر این دل ناله و هی هی کنم بخت بد دگر برایم رو شده پشت هم غم ها که تو در تو شده عشق با او برگ پایانی نداشت خشک چشمم زره بارانی نداشت این خراب اباد دل اباد بود کوه ویران برد با فرهاد بود عشق بر هر کس سرایت کرده است از جدایی ها روایت کرده است حاصلش تنها فقط رسوا شدن نا گهانی غرق در غم ها شدن من ندانستم دو چشمم کور بود خواب و رویایی سراسر شور بود در خیالی خام همچون حور بود اشنایم بود و لیکن دور بود صورتم بهرش پر از چین گشته است یارم از کدامین گشته است با خیالش صبح را شب میکنم شب به شب از دوریش تب میکنم تب به من حال رهایی می دهد نوشداروی جدایی می دهد رقص اشک واه بر چشم ترم رقص شبنم های تب بر پیکرم از جدایی پاکوبی می کنند بهر این دل کار خوبی می کنند سوز دل از اتشش فریاد شد سر نوشتم بدتر از فرهاد شد باتوام فرهاد شیرینت چه شد ارزوی پاک دیدنت چه شد باز کوه بیستون در انتظار مرگ شیرین حیله دشمن تبار هان ای مجنون چرا اینگونه ای بر خیزید از خواب گران باز مستی سردهید ای عاشقان در خیالم با که میگویم سخن ای دل مجنون چه می خواهی زمن لیلی و مجنون فقط افسانه بود اه مجنون این دل دیوانه بود بعداز این بر او نیم عاشقتبار نیست با این بیستون ها هیچ کار کاش میدانستم این را بیشتر هر که عشقش بیش دردش بیشتر [ سه شنبه 8 فروردين 1391
] [ 19:0 ] [ Mostafa Dl Ara ]
به خودم قول می دهم دیگر دل
م برایت تنگ نشود قول می دهم دیگر با ترنم صدایت آسمان چشمانم بارانی نشود قول می دهم دیگر با نگاه کردن به عکسهایت عاشق نی غریب چشمانت نشوم قول می دهم دیگر با خاطرات زندگی نکنم...
[ دو شنبه 22 اسفند 1390
] [ 10:3 ] [ Mostafa Dl Ara ] زندگی ان هنگام زیباست که ادمی بداند فکری به
بعضی وقتا هست که دوست داری کنارت باشه... محکم بغلت کنه........ بذاره اشک بریزی تا سبک بشی .... بعد اروم تو گوشت بگه..... دیوووونه چته من باهاتم ....
[ دو شنبه 22 اسفند 1390
] [ 10:2 ] [ Mostafa Dl Ara ]
بی مقدمه! دلم تنگ میشه! خیلی دلم می خواد برم... اما می ترسم... می ترسم دلم تنگ بشه! شایدم نمی خوام برم دارم بهونه میارم! اما قول میدم برم! نمی گم زود زود... اما می رم! شاید روزای اول وقتی میگفتم خداحافظ دلم هررری می ریخت! اما ببین حالا چه راحت می گم می رم؟؟! اگه برم یه روزی بشنوم کسی جامو گرفته میمیرمو زنده می شم... اگرم نرم میترسم یه روز خودت بگی برو! تو بگو من چکار کنم! به جون خودت قسم هر کاری بگی می کنم! منو ببخش به خاطر دل باختنم! تو دعا کن! دعا کن من برم!... ببین کارمون به کجا رسیده؟! می دونم حرفام شبیه التماسه! اما تو اعتنا نکن... تو که خوب بلدی بی اعتنایی رو! تو دعا کن عزیز دلم!
[ دو شنبه 22 اسفند 1390
] [ 10:1 ] [ Mostafa Dl Ara ]
اگر میگم نمیخوامت فقط به خاطر خودته چون میدونم اذیتت میکنم آنها که از دور نگاه ميکنند مي گويند:" تو چه کم داري؟"هيچ!!!" و من باران اشکهايم را در ابرچشمانم پنهان ميکنمو با لبخند پوچي به نشانه تاييد سر تکان مي دهم ... اما خودم ميدانم که هر گاه درون خود را ميکاوم به يک غم بزرگ ميرسم.. و آن غم نبودن توست !!! من در کنار همه تو را کم دارم [ دو شنبه 22 اسفند 1390
] [ 10:0 ] [ Mostafa Dl Ara ] چارلی چاپین نوشت:تا وقتی قلب عریان کسی را ندیدی بدنت راعریان نکن*هرگزچشمانت رابرای کسی که معنی نگاهت را نمیفمد گریان مکن*وبه او بگو:تو را کمتر از خدا وبیشتر از دوست دارم.زیرا به خدا اعتقاد و به او نیاز... می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ جمعه 28 بهمن 1390
] [ 20:50 ] [ Mostafa Dl Ara ]
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود . اگر واقعا عاشقش باشی ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است . اگر واقعا عاشقش باشی ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است . اگر واقعا عاشقش باشی ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید . اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید . اگر واقعا عاشقش باشی ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید . اگر واقعا عاشقش باشی ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید . اگر واقعا عاشقش باشی ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد . اگر واقعا عاشقش باشی ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید . اگر واقعا عاشقش باشی ، واژه تنهایی برایتان بی معناست . اگر واقعا عاشقش باشی ، آرزوهایتان آرزوهای اوست . اگر واقعا عاشقش باشی ، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید . اگر واقعا عاشقش باشی ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید . اگر واقعا عاشقش باشی ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد . اگر واقعا عاشقش باشی ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند . اگر واقعا عاشقش باشی ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می شمارید . اگر واقعا عاشقش باشی ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید . گر واقعا عاشقش باشی ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیاست . به راستی دوست داشتن چه زیباست ،این طور نیست ؟ می گویند : شاد بنویس...!!
نوشته هایت درد دارند...!!
و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!!
گوشه ی خیابان شاد میزد...!!
اما با چشمهای خیس...!
[ جمعه 28 بهمن 1390
] [ 20:46 ] [ Mostafa Dl Ara ]
میان آبشار خاطراتم ٬ کنار بوته های گل نمی نشینم همیشه آرزو کردم که رنگ نگاه بوته گل را ببینم همیشه آرزو کردم که روزی برای لحظه ای نقاش باشم همیشه آرزویم بوده رویا ولیکن یک زمان ای کاش باشم همیشه این سوالم بوده مادر که رنگ لاله ها یعنی چه رنگی همیشه گفته بودی باغ سبز ولی رنگ خدا یعنی چه رنگی نگاه مادرم چون یاس میشد به پرسش های من لبخند میزد زمانی رنگ سرخ لاله ها را به دنیای دلم پیوند میزد ولی من باز می پرسیدم از او که منظورت ز آبی چیست مادر همان رنگی که گفتی رنگ دریاست ٬ همان رنگی که گشته چشم از او تر ز اقیانوس بی طوفان چشمش صدای اشک ها را می شنیدم در آن هنگام در باغ تخیل رخ زیبای او را می کشیدم نگاهی سرخ اشکی آسمانی دو چشمانی به رنگ ارغوانی ولی من هر چه نقاشی کشیدم همه تصویری از رویای او بود و شاید چند خطی که نوشتم همه یک قطره از دریای او بود معلم آن زمان که عاشقانه کنار حرف هایت می نشینم همیشه آرزو کردم که روزی نگاه مهربانت را ببینم ببینم که کدامین دیدگانی مرا با حس دیدن آشنا کرد که دستان مرا تا اوج برد و مرا از دور با چشمش صدا کرد ببینم که چه کس رنگ شفق را به چشمان وجود من نشان داد ببینم که کدامین مهربانی غبار غم رویایم تکان داد اگر چه من نگاهت را ندیدم ولی زیباییت را میشناسم صدای موج روحت را ستاره دل دریاییت را میشناسم ز تو آموختم نقاشی عشق ز تو احساس را رسم کردم ز تب نور امید و موج دل را میان غنچه ها تقسیم کردم ولی من با مرور خاطراتم به اوج آرزو هایم رسیدم هم اینک لحظه ای نقاش هستم معلم را و مادر را کشیدم ولی نقاشی من کاغذی نیست برای رسم ابزاری ندارم کمی احساس را با جرعه ای عشق به روی برگ یاسی می گذارم دل نقاشیم تفسیر رویاست چرا تفسیر یک رویا نباشیم چرا رنگ غروبی سرخ باشیم چرا چون آبی دریا نباشیم اگر چه گشت شعرم بس مطول ولی نقاشیم را قاب کردم سحر شد خاطراتم نیز رفتنتد دوباره من زمان را خواب کردم می گویند : شاد بنویس...!! نوشته هایت درد دارند...!! و من یاد مردی می افتم ، که با ویالونش...!! گوشه ی خیابان شاد میزد...!! اما با چشمهای خیس...! [ جمعه 28 بهمن 1390
] [ 20:42 ] [ Mostafa Dl Ara ] زيباترين سخني كه شنيدم سكوت دوست داشتني تو بود
زيباترين احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود زيباترين لحظه زندگيم لحظه با تو بودن بود زيباترين هديه عمرم محبت تو بود زيباترين تنهاييم گريه براي تو بود زيباترين اعترافم عشق تو بود دوستت دارم
[ جمعه 28 بهمن 1390
] [ 20:37 ] [ Mostafa Dl Ara ]
گریه عشق
|
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |